هیچگاه برای پر کردن تنهایی هایت سراغِ آدم ها نرو.
مثل ساختنِ خانه در مایملکِ دیگران است. روزها، ماهها و شاید چندین سال متوالی می روی و می آیی و خاک می خوری. تمام دار و ندارت را خرج می کنی. با هزار کس و ناکس سر و کله می زنی. داستانِ بد قولی های عمله و بنا را که خودت خوب می دانی؟ از خواب شب و خوراک روزت می زنی، تنها به امید سر پناهی امن برای روزِ و شبهای مبادایت. به امید کاشانه ای که ضامن آرامش جان و آسایشِ جسمت باشد. غافل از اینکه روحت خبردار نیست که اول از همه باید زمین را می خریدی و سندش را به نام خودت می زدی. یکهو به خودت می آیی و یادت می آید که ای دادِ بیداد، بدون اینکه قدم اول را بداشته باشی، سراغ مراحل بعدی رفته ای. حالا هم شهرداری با بولدوزر و لودر افتاده به جانِ عمارتی که با عرق جبین و کد یمین بنا کرده بودی . هیچ به هیچ. تمام دارایی ات در چشم به هم زدنی نیست و نابود شد.
اما تو، بله، تو! تهِ دلت خوب می دانی که مقصر کیست و چرا ! می دانی که همه اش ایراد از تو بوده.
یادم بماند تنها دلی که از آن من است در سینه ی من است. یادم بماند تنها دلی که می توانم رویش سرمایه گذاری کنم دل خودم است.
یادم بماند دلم را، سرمایه ام را، تمامِ دار و ندارم را در آبادی یا خرابه ی دل دیگران نبازم.
تنها حسابِ امنِ من میان سینه ی من است.
یادم بماند ...