۵ مطلب با موضوع «سه اتفاقِ خوبِ دیروز...» ثبت شده است

همسر، همقدم، همراه

اتفاقِ خوبِ شماره یک:

دیشب با همسر جان رفتیم سینما فیلمِ "ساعتِ 5 عصر"

چرا: هر لحظه کنارش، به هر بهانه ای که باشه، بهانه ایه برا من که در کنارش نفس بکشم.

 

اتفاقِ خوبِ شماره دو:

همسر جان دوتا روسری به مناسبت روزِ دختر بهم هدیه داد. یه دونه هم واسه آبجیم گرفته بود.

چرا؟ مردی اینچنین فقط و فقط در افسانه ای دور و  خیالی، می زیسته .

 

اتفاقِ خوبِ شماره سه:

با همسر راه رفتیم و گپ زدیم.

چرا؟لذت همقدم شدن باهاش بی نظیره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نعمتِ کلمات

اتفاقِ خوبِ شماره یک:

مامان برامون ناهار ماکارونی با فلفل دلمه ای پخته بود.

چرا؟ مامانم هنوز کنارم داره نفس میکشه. من دخترِ زنی هستم که هیچوقت کسی براش مادری نکرد، اما خودش بهترین مادرِ دنیا شد...

 

اتفاقِ خوبِ شماره دو:

با پدر و مادر و همسر رفتیم زمرد واسه شام.

چرا؟ ما یک خانواده ایم. عشق و محبت هنوز هست.

 

اتفاقِ خوبِ شماره سه:

وبلاگ نویسی داره بهم روح می بخشه.

چرا؟ نوشتن من رو داره زنده می کنه. از خدا ممنونم بخاطر نعمتِ کلمات...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خونه کجاست؟

اتفاقِ خوبِ شمار یک:

با یار رفتیم چمران قدم زنی و لاومیکینگ

چرا؟؟؟؟؟ مگه از این بهتر هم داریم آخه؟

 

اتفاقِ خوبِ شمار دو:

رفتیم بیمارستان ملاقات خانواده ی مصطفی.

چرا؟ حضورِ خالی و بیکلام گاهی میتونه تسلی بخش باشه.

 

اتفاقِ خوبِ شمار سه:

شب برگشتم خونه.

چرا؟ خونه دارم، پدر، مادر، خواهر و برادر. خونه خوبه. خونه جاییه که کسی منتظرت باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من خوشبختم.

اتفاقِ خوبِ شماره یکم:

دیروز تونستم کلی وقت بذارم، تو خودم غرق بشم و تو دنیای کلمات ورجه وورجه کنم.

چرا؟ من عاشقِ خوندن و نوشتن و زبان یاد گرفتن و کلا وَر رفتن با کلمات هستم. منبع انرژیِ من انگار تو دلِ واژه ها مخفیه. هر روز باید وقت بذارم واسه رمز گشایی این صندوقچه ی اسرار آمیز تا بتونم آرامش و امنیت خودم رو از توش دربیارم. با کلمات که هستم آروم و صبور و بی دغدغه هستم. خدا رو هزاران بار شاکرم بخاطر اینهمه لطف و موهبت.

 

اتفاقِ خوبِ شماره دوم:

با آبجی و مامان نشستیم و سه تایی چایی و عصرونه خوردیم گپ زدیم و شارژ شدیم.

چرا؟ چون هیچی بیشتر از هم نشینی با عزیزترین هام به من آرامش و امنیت نمیده. خدایا ازت ممنونم که تا این سن من رو از برکت و نعمت وجود خانه و خانواده برخوردار کرد. آرزو می کنم بتونم این حس های خوب رو تو زندگی بقیه ی آدمهای این دنیا هم خلق کنم و ببینم.

 

اتفاقِ خوبِ شماره سوم:

با همسر جان کلی حرفهای عمیق و حال خوب کن زدیم.

چرا؟ صحبت کردن با یار منو عمیقا پر از آرامش و امنیت میکنه. زندگی کنارش برام یه  معجزه ست. خدایا ازت ممنونم به خاطر این نعمت بی مثل و مانند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگیم پر از عشقه

اتفاقِ خوبِ شماره یکم:

با همسر جانم رفتیم بازار وکیل. همسر برام یه عالمه نقره هدیه گرفت و کلی اوقات جادویی با هم داشتیم.

چرا؟ چون من رو دوست داره و چی از این بالاتر که واسه خوب شدنِ حالم تمامِ تلاششو می کنه. این یعنی خودِ خوشبختی.


اتفاقِ خوبِ شماره دوم:

مامانی برا ناهار واسمون کوکوی اسفناج پخت.

چرا؟ چون مامانم هنوز هست و نفس می کشه. چون مامان هست و مهرش هنوز مستدامه. چون وقتی میرم خونه چشمم به خنده های پر از عشقِ مادرم روشن و منور می شه. خدایا ازت ممنونم.


اتفاقِ خوبِ شماره سوم:

واسه خودم یه وبلاگ درست کردم که توش فقط و فقط از نویسندگی و راه های نویسنده ی حرفه ای شدن بنویسم.

چرا؟ چون نوشتن دلیلِِ حیاتم و ننوشتن سببِ ممات منه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰