اتفاقِ خوبِ شماره یکم:

با همسر جانم رفتیم بازار وکیل. همسر برام یه عالمه نقره هدیه گرفت و کلی اوقات جادویی با هم داشتیم.

چرا؟ چون من رو دوست داره و چی از این بالاتر که واسه خوب شدنِ حالم تمامِ تلاششو می کنه. این یعنی خودِ خوشبختی.


اتفاقِ خوبِ شماره دوم:

مامانی برا ناهار واسمون کوکوی اسفناج پخت.

چرا؟ چون مامانم هنوز هست و نفس می کشه. چون مامان هست و مهرش هنوز مستدامه. چون وقتی میرم خونه چشمم به خنده های پر از عشقِ مادرم روشن و منور می شه. خدایا ازت ممنونم.


اتفاقِ خوبِ شماره سوم:

واسه خودم یه وبلاگ درست کردم که توش فقط و فقط از نویسندگی و راه های نویسنده ی حرفه ای شدن بنویسم.

چرا؟ چون نوشتن دلیلِِ حیاتم و ننوشتن سببِ ممات منه.